سفارش تبلیغ
صبا ویژن


بهار 1387 - باغ من



درباره نویسنده
بهار 1387 - باغ من
باغبان
بسم‏الله‏الرحمن‏الرحیم --- باغچه‏ای دارم پر از گل‏های امید و آرزو. آسمانی آبی سقفش و زمینی با کرامت فرشش.
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تابستان 1387
بهار 1387


لینکهای روزانه
روی میز آشپزخانه [5]
کارگاه آشپزسازی
پارسی بلاگ [2]
یک بانوی مسلمان [1]
گل باغ زندگیمون 2 [1]
گل باغ زندگیمون 1 [1]
سایت متنوع تبیان [23]
[آرشیو(7)]


لوگوی وبلاگ
بهار 1387 - باغ من

آمار بازدید
بازدید کل :26792
بازدید دیروز : 0
بازدید امروز : 0
 RSS 

باغ من my garden

خدای من!
ندایی در درونم مرا به سوی تو می‏خواند ولی گویا حصارهای معصیت و حجاب‏های هوا مرا مجال تماشایت نمی‏دهد!
خود بهتر از حال زار این عبد بی‏نوا آگاهی!
ما بی‏نوایان را دریاب دریاب!
خدایا!
همسر خوبم، آشنای دیرینه‏ای است که گاهی انگار دوباره پیدایش می‏کنم!
دوباره در تلاطم آشفتگی روزها و ساعت‏ها کافیست برای یک لحظه سکوت در وجودم در باغ کوچک زندگی‏ام به دنبال خودم یا او باشم، می‏یابمش
تازه و نو
انگار دوباره داستان آشنایی مکرر در زندگیمان رخ می‏دهد!
حبیبم!
یاریمان کن!



نویسنده : باغبان » ساعت 9:56 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 22


گاهی نتایج و میوه های رسیدگی مداوم به باغ زندگی خیلی دلچسب اند!

 



نویسنده : باغبان » ساعت 6:49 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 8


باغ من my garden

خدای من!
خدای خوب و مهربان من!
امروز نوع دیگری همسر خوبم را دوست میدارم.
متفاوت از هر زمانی، شفاف و زلال و آسمانی‏تر
باغ من امروز سر سبز از مهر و عطوفت همسری بود که تمام آمال و آرزوهایش آرامش من در این باغچه کوچک زندگی است.
برایش دعا می‌کنم . . .
وقتی شنیدم که می‌گفت آرام باش و هیچ دغدغه‌ای نداشته باش، چنان صداقتی در نگاهش احساس کردم که به من قوت قلب داد، که با آرامشی هر چه بیشتر به زندگی و تلاش برای شادابی باغمان بپردازم،
چون که می‌دانم او همه وجودش برای من است و آبادانی باغ زندگیمان و من هم.
خدایا!
به تو می‏سپارمش از گزند روزگار، همان گونه گه حریم زندگی‏ام را به عنایت تو سپرده‏ام.
یا رحمان و یا رحیم!



نویسنده : باغبان » ساعت 6:17 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 8


باغ من my garden

تا شقایق هست زندگی باید کرد . . .
شاید آن روز که سهراب نوشت : « تا شقایق هست زندگی باید کرد »
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید اینجور نوشت:
هر گلی هم باشد،
چه شقایق، چه گل پیچک و یاس.
تا نیاید مهدی
زندگی دشوار است
زندگی دشوار است.



نویسنده : باغبان » ساعت 11:16 صبح روز سه شنبه 87 خرداد 7


باغ من

در کنار گلهای باغ من، گاهی گیاهکانی می‌روید که مرا یاد آور مسائلی است که گهگاه در هجوم روز مرگی‌ها فراموشم می‌شود.
همین دیشب بود که یاد آن میثاق محکم خودمان افتادم.
قرار شد که هوای دل همدیگر را داشته باشیم تا مبادا از گزند اهریمن و ایادیش آسیب ببیند.
قرار شد هرقت احساس کردیم دیگر آن دل آینه‌ای و صاف و بی سودا را نداشتیم به داد هم برسیم.
نمی‌دانم چرا ولی دیروز بدون دلیلی از موضوعی نگران شدم که در قاموس زندگی مشترکمان بی‌اهمیت بود.
همین دل واپسی باعث شد که یاد آن حرفها و حدیث‌ها و قرارهای ازدواجمان بیافتم و زود از پریشانی بیرون بزنم.
همسرم!
همسر خوبم! خودت می‌دانی که سرمایه‌ای جز یک دل زود باور و ساده ندارم که در و دیوارش پر است از این جمله تکراری زیبای زندگیمان که "دوستت دارم".
همیشه با تو می‏مانم!



نویسنده : باغبان » ساعت 4:14 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 1


باغ من

خدای من!
دوباره بسویت آمده‌ام با دستانی خالی و چشمانی امیدوارتر از هر زمان.
چند روزی هست، گمان می‌کنم یک هفته هست که چنان بی حوصله و نا آرامم.
علاج درد پریشانیم را می‌دانم که اتصال قوی‌تر با تو است.
محبوبم! زمانی که من و همسر خوبم در کنار همیم چه زود می‌گذرد و لحظه‌های جدایی باز هم زود فرا می‌رسد.
گاهی احساس می‌کنم چه زود دیر می‌شود . . .
با او بودن را به آنی از دست می‌دهم و در انتظار می‌مانم تا باز در باغ من گشوده شود و حبیب دلم از راه برسد.
نمی‌دانم چرا چند روز است که حوصله مطالعه برای پایان‌نامه‌ام را هم ندارم.
زمان از دست می‌رود و من اندر خم یک کوچه‌ام.
همسر خوبم یک روز می‌گفت که از یک جا برای کارهای پایان‌نامه‌ات شروع کن ولی از کجا؟
خدایا!
در بسته‌ای را برویم به فضل و کرامتت بگشا!
آمین



نویسنده : باغبان » ساعت 4:1 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 1


السلام علیک یا فاطمه‌الزهرا

باز هم فاطمیه‏ای دیگر آمد!
هرسال این روزها که می‏شود غبار غمی گنگ روی دل‏هامان سنگینی می‏کند.
هرسال فاطمیه که می‏شود نه شور محرم هست و نه حال رمضان، حسی منحصر به خودش!
یک زمانی قبل‏تر ها، آن وقت‏ها که هنوز قراری برای پیمان زندگی مشترک بین ما نبود خیلی سعی می‏کردم در مورد بانویم زیادتر بدانم و بفهمم، ولی همیشه حس می‏کردم یک جای کار نقصی هست.
آن ارادتی که به مولایم امیرالمومنین علیه‏السلام داشتم در من برای بانویم نبود!!!
تا این که بعد از آن اتفاق ابدی زندگی‏ام انگار در های بسته فراوانی بسویم گشوده شد! کتاب کشتی پلو گرفته را خواندم که نگاهی نو به من ارزانی داشت و به لطف خدا و عنایت خود خانم فهمیدم که چقدر به مادری چون بانویم محتاج بودم و خبر نداشتم.
بانوی مهربانی‏ها!
در این ایام غم فاطمیه به همه بانوان ارادتمند نظری بفرمایید تا در پرتو آن بسوی بهترین همسر بودن، بهترین مادر بودن و بهترین زن بودن گام برداریم.
آمبن



نویسنده : باغبان » ساعت 9:49 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 30


 

یافاطمه‌الزهرا

مادر!
مادر مهربان من!
می‏دانم که نه من و نه خیلی‏های دیگر از آنهایی که مادرت می‏خوانیم شایسته فرزندی تو نیستیم، ولی مادر ما را بپذیر به آن همه لطف و کرامتت قسم.
مادر!
شما مادر سروران عالم همچون امام حسین و امام حسن علیهم‏السلام هستید. مادر دختری همچو بانویم زینب سلام‏الله‏علیها، مادر عباس علمدار دشت نینوا،
ولی خانم! برای این خیل طفلان بی‏نوای دور از آغوش مهر مادر! بیا و مادری کن.
من و همسرم نیازمند دعای شماییم مادر!
خانم عالم!
سرور عالم!
اصلا عالم برای سروری شما و اولادتان چه کوچک است .
برایمان دعا کنید مادر!



نویسنده : باغبان » ساعت 12:39 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 29


 

باغ من

حبیبم!
باغبانی را بنگر که چه عاشقانه در تکاپوی باغبانی خویش است!
امروز باغچه‏ام چگونه در نظرت جلوه کرده است؟
صبح زود وقتی همسرم را تا دم در بدرقه کردم و به جویباران توجهات تو سپردم، برایش قرآن خواندم که در پایان روز با شادی و نشاط در پس خستگی‏هایش به باغچه کوچکمان برگردد و نوری تازه به یک یک گل‏ها و گیاهانش بتابانی.
دیشب می‏گفت که بیرون این باغ امن خانه، چه روزگاران سختی است که بر مردم می‏گذرد!
گاهی یک واقعه یا یک تصویر خسته شهر یا یک نابهنجاری اجتماع چنان پریشانش می‏کند که حضورش در میان گل‏های باغ خانه هم مدتی زمان می‏خواهد تا به حال خوشش بازش گرداند.
خدایا!
تو خالقی و توانا! و بر دعای ما دانا!
بر ما این زندگی پر ارزشمان را ارزانی دار و آسان گیر! چرا که در وانفسای دنیای دون! جز تو پناه‏گاهی نداریم.
آمین



نویسنده : باغبان » ساعت 12:13 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 29


یاد خدا باعث آرامش دلهاست

دل آرام من!
ای خوب‏ترین خوب‏ها!
در تمامی لحظات زندگی‏ام، آن زمان‏هایی که جز تو حبیبی ندارم، وقتی به سوی تو رو می‏کنم آرامم. وقتی برای تو زنده‏ام آرامم.
گاهی وقتی همسر خوبم فرسنگ‏ها از من دور است، تو نزدیک تر از شریان گردن به من هستی.مهربان‏تر از مادر با آن همه مهر و محبتش!
آرام دلم!
خیلی وقت‏ها احساس می‏کنم در تمام عالم من با تو تنهای تنهایم، و فقط تویی که چشم تمنا و دست نیازم بسویت مستمند است.
وقتی از همسر خوبم دورم در اثر آن احساس لطیف و مضطرب فراق به عمق ناگواری فراق از محبوب ازلی‏ام بیشتر پی می‏برم و با احتیاج شفاف تری از هرچه قبل‏تر بوده‏است تو را می‏خوانم.
گاهی در این فراق و وصال‏های ما دو نفر (من و همسر خوبم) حکایتی است که گرچه تلخ می‏نماید ولی حلاوت نیاز به تو را نمایان تر می کند.
در لحظات دوری مثل این زمان که هم‏اکنونم در آن اتصال عجیب با معبودم، برای فرداهای باغ زندگی‏مان طلب باران‏های رحمت و تابش نورهای مغفرت را دارم.
آمین



نویسنده : باغبان » ساعت 8:48 عصر روز شنبه 87 اردیبهشت 28


   1   2      >