حبیب من!
همسر خوبم!
راهنمای لحظههای سردرگمیام!
سلام!
دیروز وقتی برایم از آن آغاز روز با نام و یاد خدا و امامان (ع) گفتی و اینکه نامیشان کلید اسرار است و به هر قفل در بستهای میخورد روحم تازه شد!
ملول بودم چند روزی ولی با توصیهات برای تازه شدن و دوباره شروع کردن امروز شادانم!
صبح خدایم را با بهرین نامهایش خواندم!
لا اله الله ملک الحق المبین
چه مبین آشکار است و بر حق!
آشکار تر از هرچه هست!
همسرم برایم باز هم بگو!
از آنچه میبینی تشنه آنم!
ممنونم عزیزم
نویسنده : باغبان » ساعت 4:45 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
آدمی با همه ادعا و غرورش کافیست کمی ناخوش احوال باشد، هیچ چیز برایش معنا ندارد مگر آنچه او را به بهبود برساند!این لحظههاست که به ناتوانی خودم پی میبرم!
نویسنده : باغبان » ساعت 4:44 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
نویسنده : باغبان » ساعت 4:43 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
نویسنده : باغبان » ساعت 4:40 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
نویسنده : باغبان » ساعت 4:39 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
نویسنده : باغبان » ساعت 4:29 عصر روز جمعه 87 شهریور 1
محبوبم!
خدای خوب و مهربانم!
گاهی به این میاندیشم که در گذران زندگی ، آیا آن لحظههایی که از جهلم، خطایی کردم قرار است همیشه در پیم بیاید و همیشه بر هر لحظهام سایه بیافکند؟
نویسنده : باغبان » ساعت 8:42 عصر روز جمعه 87 مرداد 18
نویسنده : باغبان » ساعت 8:41 عصر روز جمعه 87 مرداد 18
نویسنده : باغبان » ساعت 8:38 عصر روز جمعه 87 مرداد 18
نویسنده : باغبان » ساعت 8:36 عصر روز جمعه 87 مرداد 18