حبیبم!
باغبانی را بنگر که چه عاشقانه در تکاپوی باغبانی خویش است!
امروز باغچهام چگونه در نظرت جلوه کرده است؟
صبح زود وقتی همسرم را تا دم در بدرقه کردم و به جویباران توجهات تو سپردم، برایش قرآن خواندم که در پایان روز با شادی و نشاط در پس خستگیهایش به باغچه کوچکمان برگردد و نوری تازه به یک یک گلها و گیاهانش بتابانی.
دیشب میگفت که بیرون این باغ امن خانه، چه روزگاران سختی است که بر مردم میگذرد!
گاهی یک واقعه یا یک تصویر خسته شهر یا یک نابهنجاری اجتماع چنان پریشانش میکند که حضورش در میان گلهای باغ خانه هم مدتی زمان میخواهد تا به حال خوشش بازش گرداند.
خدایا!
تو خالقی و توانا! و بر دعای ما دانا!
بر ما این زندگی پر ارزشمان را ارزانی دار و آسان گیر! چرا که در وانفسای دنیای دون! جز تو پناهگاهی نداریم.
آمین
نویسنده : باغبان » ساعت 12:13 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 29