خدای من!
دوباره بسویت آمدهام با دستانی خالی و چشمانی امیدوارتر از هر زمان.
چند روزی هست، گمان میکنم یک هفته هست که چنان بی حوصله و نا آرامم.
علاج درد پریشانیم را میدانم که اتصال قویتر با تو است.
محبوبم! زمانی که من و همسر خوبم در کنار همیم چه زود میگذرد و لحظههای جدایی باز هم زود فرا میرسد.
گاهی احساس میکنم چه زود دیر میشود . . .
با او بودن را به آنی از دست میدهم و در انتظار میمانم تا باز در باغ من گشوده شود و حبیب دلم از راه برسد.
نمیدانم چرا چند روز است که حوصله مطالعه برای پایاننامهام را هم ندارم.
زمان از دست میرود و من اندر خم یک کوچهام.
همسر خوبم یک روز میگفت که از یک جا برای کارهای پایاننامهات شروع کن ولی از کجا؟
خدایا!
در بستهای را برویم به فضل و کرامتت بگشا!
آمین
نویسنده : باغبان » ساعت 4:1 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 1