خدای من!
ندایی در درونم مرا به سوی تو میخواند ولی گویا حصارهای معصیت و حجابهای هوا مرا مجال تماشایت نمیدهد!
خود بهتر از حال زار این عبد بینوا آگاهی!
ما بینوایان را دریاب دریاب!
خدایا!
همسر خوبم، آشنای دیرینهای است که گاهی انگار دوباره پیدایش میکنم!
دوباره در تلاطم آشفتگی روزها و ساعتها کافیست برای یک لحظه سکوت در وجودم در باغ کوچک زندگیام به دنبال خودم یا او باشم، مییابمش
تازه و نو
انگار دوباره داستان آشنایی مکرر در زندگیمان رخ میدهد!
حبیبم!
یاریمان کن!
نویسنده : باغبان » ساعت 9:56 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 22
گاهی نتایج و میوه های رسیدگی مداوم به باغ زندگی خیلی دلچسب اند!
نویسنده : باغبان » ساعت 6:49 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 8
خدای من!
خدای خوب و مهربان من!
امروز نوع دیگری همسر خوبم را دوست میدارم.
متفاوت از هر زمانی، شفاف و زلال و آسمانیتر
باغ من امروز سر سبز از مهر و عطوفت همسری بود که تمام آمال و آرزوهایش آرامش من در این باغچه کوچک زندگی است.
برایش دعا میکنم . . .
وقتی شنیدم که میگفت آرام باش و هیچ دغدغهای نداشته باش، چنان صداقتی در نگاهش احساس کردم که به من قوت قلب داد، که با آرامشی هر چه بیشتر به زندگی و تلاش برای شادابی باغمان بپردازم،
چون که میدانم او همه وجودش برای من است و آبادانی باغ زندگیمان و من هم.
خدایا!
به تو میسپارمش از گزند روزگار، همان گونه گه حریم زندگیام را به عنایت تو سپردهام.
یا رحمان و یا رحیم!
نویسنده : باغبان » ساعت 6:17 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 8
تا شقایق هست زندگی باید کرد . . .
شاید آن روز که سهراب نوشت : « تا شقایق هست زندگی باید کرد »
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
باید اینجور نوشت:
هر گلی هم باشد،
چه شقایق، چه گل پیچک و یاس.
تا نیاید مهدی
زندگی دشوار است
زندگی دشوار است.
نویسنده : باغبان » ساعت 11:16 صبح روز سه شنبه 87 خرداد 7
در کنار گلهای باغ من، گاهی گیاهکانی میروید که مرا یاد آور مسائلی است که گهگاه در هجوم روز مرگیها فراموشم میشود.
همین دیشب بود که یاد آن میثاق محکم خودمان افتادم.
قرار شد که هوای دل همدیگر را داشته باشیم تا مبادا از گزند اهریمن و ایادیش آسیب ببیند.
قرار شد هرقت احساس کردیم دیگر آن دل آینهای و صاف و بی سودا را نداشتیم به داد هم برسیم.
نمیدانم چرا ولی دیروز بدون دلیلی از موضوعی نگران شدم که در قاموس زندگی مشترکمان بیاهمیت بود.
همین دل واپسی باعث شد که یاد آن حرفها و حدیثها و قرارهای ازدواجمان بیافتم و زود از پریشانی بیرون بزنم.
همسرم!
همسر خوبم! خودت میدانی که سرمایهای جز یک دل زود باور و ساده ندارم که در و دیوارش پر است از این جمله تکراری زیبای زندگیمان که "دوستت دارم".
همیشه با تو میمانم!
نویسنده : باغبان » ساعت 4:14 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 1
خدای من!
دوباره بسویت آمدهام با دستانی خالی و چشمانی امیدوارتر از هر زمان.
چند روزی هست، گمان میکنم یک هفته هست که چنان بی حوصله و نا آرامم.
علاج درد پریشانیم را میدانم که اتصال قویتر با تو است.
محبوبم! زمانی که من و همسر خوبم در کنار همیم چه زود میگذرد و لحظههای جدایی باز هم زود فرا میرسد.
گاهی احساس میکنم چه زود دیر میشود . . .
با او بودن را به آنی از دست میدهم و در انتظار میمانم تا باز در باغ من گشوده شود و حبیب دلم از راه برسد.
نمیدانم چرا چند روز است که حوصله مطالعه برای پایاننامهام را هم ندارم.
زمان از دست میرود و من اندر خم یک کوچهام.
همسر خوبم یک روز میگفت که از یک جا برای کارهای پایاننامهات شروع کن ولی از کجا؟
خدایا!
در بستهای را برویم به فضل و کرامتت بگشا!
آمین
نویسنده : باغبان » ساعت 4:1 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 1
باز هم فاطمیهای دیگر آمد!
هرسال این روزها که میشود غبار غمی گنگ روی دلهامان سنگینی میکند.
هرسال فاطمیه که میشود نه شور محرم هست و نه حال رمضان، حسی منحصر به خودش!
یک زمانی قبلتر ها، آن وقتها که هنوز قراری برای پیمان زندگی مشترک بین ما نبود خیلی سعی میکردم در مورد بانویم زیادتر بدانم و بفهمم، ولی همیشه حس میکردم یک جای کار نقصی هست.
آن ارادتی که به مولایم امیرالمومنین علیهالسلام داشتم در من برای بانویم نبود!!!
تا این که بعد از آن اتفاق ابدی زندگیام انگار در های بسته فراوانی بسویم گشوده شد! کتاب کشتی پلو گرفته را خواندم که نگاهی نو به من ارزانی داشت و به لطف خدا و عنایت خود خانم فهمیدم که چقدر به مادری چون بانویم محتاج بودم و خبر نداشتم.
بانوی مهربانیها!
در این ایام غم فاطمیه به همه بانوان ارادتمند نظری بفرمایید تا در پرتو آن بسوی بهترین همسر بودن، بهترین مادر بودن و بهترین زن بودن گام برداریم.
آمبن
نویسنده : باغبان » ساعت 9:49 صبح روز دوشنبه 87 اردیبهشت 30
مادر!
مادر مهربان من!
میدانم که نه من و نه خیلیهای دیگر از آنهایی که مادرت میخوانیم شایسته فرزندی تو نیستیم، ولی مادر ما را بپذیر به آن همه لطف و کرامتت قسم.
مادر!
شما مادر سروران عالم همچون امام حسین و امام حسن علیهمالسلام هستید. مادر دختری همچو بانویم زینب سلاماللهعلیها، مادر عباس علمدار دشت نینوا،
ولی خانم! برای این خیل طفلان بینوای دور از آغوش مهر مادر! بیا و مادری کن.
من و همسرم نیازمند دعای شماییم مادر!
خانم عالم!
سرور عالم!
اصلا عالم برای سروری شما و اولادتان چه کوچک است .
برایمان دعا کنید مادر!
نویسنده : باغبان » ساعت 12:39 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 29
حبیبم!
باغبانی را بنگر که چه عاشقانه در تکاپوی باغبانی خویش است!
امروز باغچهام چگونه در نظرت جلوه کرده است؟
صبح زود وقتی همسرم را تا دم در بدرقه کردم و به جویباران توجهات تو سپردم، برایش قرآن خواندم که در پایان روز با شادی و نشاط در پس خستگیهایش به باغچه کوچکمان برگردد و نوری تازه به یک یک گلها و گیاهانش بتابانی.
دیشب میگفت که بیرون این باغ امن خانه، چه روزگاران سختی است که بر مردم میگذرد!
گاهی یک واقعه یا یک تصویر خسته شهر یا یک نابهنجاری اجتماع چنان پریشانش میکند که حضورش در میان گلهای باغ خانه هم مدتی زمان میخواهد تا به حال خوشش بازش گرداند.
خدایا!
تو خالقی و توانا! و بر دعای ما دانا!
بر ما این زندگی پر ارزشمان را ارزانی دار و آسان گیر! چرا که در وانفسای دنیای دون! جز تو پناهگاهی نداریم.
آمین
نویسنده : باغبان » ساعت 12:13 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 29
دل آرام من!
ای خوبترین خوبها!
در تمامی لحظات زندگیام، آن زمانهایی که جز تو حبیبی ندارم، وقتی به سوی تو رو میکنم آرامم. وقتی برای تو زندهام آرامم.
گاهی وقتی همسر خوبم فرسنگها از من دور است، تو نزدیک تر از شریان گردن به من هستی.مهربانتر از مادر با آن همه مهر و محبتش!
آرام دلم!
خیلی وقتها احساس میکنم در تمام عالم من با تو تنهای تنهایم، و فقط تویی که چشم تمنا و دست نیازم بسویت مستمند است.
وقتی از همسر خوبم دورم در اثر آن احساس لطیف و مضطرب فراق به عمق ناگواری فراق از محبوب ازلیام بیشتر پی میبرم و با احتیاج شفاف تری از هرچه قبلتر بودهاست تو را میخوانم.
گاهی در این فراق و وصالهای ما دو نفر (من و همسر خوبم) حکایتی است که گرچه تلخ مینماید ولی حلاوت نیاز به تو را نمایان تر می کند.
در لحظات دوری مثل این زمان که هماکنونم در آن اتصال عجیب با معبودم، برای فرداهای باغ زندگیمان طلب بارانهای رحمت و تابش نورهای مغفرت را دارم.
آمین
نویسنده : باغبان » ساعت 8:48 عصر روز شنبه 87 اردیبهشت 28